آلیس در سرزمین عجایب
آلیس در سرزمین عجایب

آلیس در سرزمین عجایب

مخالفت؟ کی؟ کجا؟ چجوری؟

مخالفت بده... خوبه؟ بگی؟ نگی؟

وقتی پای بحث های پیچیده یا جنجالی میاد وسط طبق تجربه من آدما چند دسته میشن :
دسته اول : اونایی که صداشون رو میبرن بالا (کمتر از یک درصد)
دسته دوم: میدونن چرا صدات رفته بالا و ولی همراهی نمیکنن (20_30 درصد) 
دسته سوم: نمیدونن چرا صدات رفته بالا، ولی واقعا دنبال جوابن (10_20 درصد) 
دسته چهارم : نمیدونن چرا صدات رفته بالا و نمیخوان هم که بدونن ( 50 تا 60 درصد)
.
دسته اول 
اونایی ان که شما یا ازشون با علاقه قلبی پیروی میکنین یا ازشون متنفرین.
اینا یه جورایی همون سلبریتی ها هستن گاهی با شخصیت های سفید و گاهی سیاه. در عمل خاکستری ان، ولی خیلی کمتر... اینا اونایی ان که وقتی موافقشونین باورتون نمیشه مخالفشون هم وجود داشته باشه. اونایی که طرفداراشون به خاطرشون آدم میکشن، انقلاب میکنن و حتی کشته میشن.
اینو بدونین برای این آدما حس شما آخرین اولویته، برای اونا خیلی چیزا مهمه، یکی حقیقت، یکی پول، یکی قدرت، یکی شهرت، یکی حمایت... ولی آخرین چیزی که برای این دسته از افراد مهمه حس شماست...
شما ممکنه اون شخص یا چیزی که اون شخص بیان میکنه رو دوست نداشته باشین یا ممکنه باهاش مخالف باشین.
ممکنه رفتاراشون به نظرتون تند بیاد، اشتباه بیاد، عجولانه، خصمانه، نامردی، پاچه خواری یا هرچیز دیگه ای باشه.
دوباره تاکید میکنم اونا براشون حس شما مهم نیست، براشون مهمه افکار خودشون غالب بشه و اونقدرروی مخ مخالفین و موافقین راه میرن که ممکنه همه رو از خودشون خسته کنن.
موافقین فکر میکنن تقلای بیخود میکنن و حقیقت واضحه، مخالفین اما شروع میکنن به فحاشی و بد و بیراه گفتن که چرا دروغ میگی و ....

دسته دوم
نیازمند جرقه ان. اونا کم و بیش میدونن چی شده ولی جرات یا اطمینان لازم رو برای موضع گیری ندارن. شاید حتی منفعتشون در سکوت کردنه. اگر دسته دوم رو بشناسین و باهاشون بحث کنین میتونین احساسات رو بذارین کنارو اطلاعات خوبی از آنچه که اتفاق افتاده بدست بیارین.

دسته سوم
برای شخص من شدیدا مورد احترامن. اینا اصولا در موقعیت های مختلف بین دسته اول تا سوم تاب میخورن ولی دسته چهارمی نمیشن.
اینا میدونن نمیدونن چه خبره، ولی میخوان بدونن، میپرسن و واقعا دنبال حقیقتن.

دسته چهارم
اینا اونایی ان که ته حرفشون اینه که چرا سر و صدا میکنین، بذارین بخوابیم بابا. 
اینا خسته ان... به معنای واقعی مغزشون تعطیله ، مهم نیست دانشجوی فرهیخته باشن یا آدم تحصیل نکرده... اینا خوششون نمیاد فسفر بسوزونن ولی تا دلتون بخواد احساساتشون فعاله، اینا مردم همیشه در صحنه ان، امروز جزو موافقینن فردا مخالفین، کلا از فحش دادن و فحش خوردن به هرکی و هرچی باشه خوششون میاد. اینا خیلی سخت از دسته چهارم خارج میشن، انگار که کلا همینن.

هرکدوم از ما تو شرایط مختلف ممکنه یکی از این دسته ها باشیم، ولی من چند تا خواهش دارم ازتون:
 تا وقتی چیزی درباره گذشته یه موضوع نمیدونین 
 وقتی با ساز و کار یه موضوع آشنایی ندارین
وقتی در جریان جزئیات نیستین
وقتی نمیدونین چی به چیه.
و از اون بدترحتی نمیخواین بدونین چه اتفاقی افتاده
لطفا... لطفا... لطفا... 
با یه نگاه سرسری دست به قضاوت نزنین.
از اون بدتر نتیجه گیری نکنین.
از اونم بدتر نتیجه گیریتون رو اشاعه ندین.

وقتی با دسته اول برخورد میکنین لطفا احساساتی نشین، و دنبال دلایل بگیردین. مهمه که دو تا نکته رو در برخورد با اون یک درصد بفهمین: 
1. چی داره میگه
2. چرا این حرف رو میزنه
بدون شناخت نیت طرف مقابلتون اگر دنبالش رفتین، تهش بازنده این. 
یا نیتش شر بوده که وسیله دستش شدین. اون استفاده خودشو کرده و کار خودشو پیش برده.
 یا نیتش خیر بوده و قصدش جلب حمایت شما بوده و میخواسته شما رو هم وارد اون یه درصد بکنه، ولی شما با احساساتتون همه چیو خراب تر کردین و مستقیم وارد دسته چهارم شدین. 
در نهایت هم اگر پیش بینی هاش درست باشه براش کف و سوت میزنین، و اگر غلط باشه ناسزا میگین. این روند باعث میشه هربار تعداد افرادی که از روی نیت خیر، موضع گیری میکنن کم و کمتر بشن و از وادار کردن بقیه به تفکر ناامید و ناامیدتر بشن.
.
پ.ن: جدیدا شدیدا فکر میکنم ماها فکر کردن بلد نیستیم...

 

مدیریت اختلاف

یه مطلبی خوندم درمورد اینکه مخالف یا منتقد ما دوست ماست. چرا؟ چون ما زاویه دیدی داریم و چیزی میبینیم که  اون  از زاویه ی دیگه ای داره به همون حقیقت نگاه میکنه. حقیقتی که برای خودش واقعیه و اگر ما سرکوبش کنیم خودمون رو از حقیقت محروم کردیم. حقیقتی که اگر واقعیات مختلف رو کنار هم قرار میدادیم میتونستیم شناخت بهتری ازش داشته باشیم.

این چند وقت (حدودا یکی دوسال اخیر) که سعی کردم از اتاقک شیشه ای خودم با خودم بیرون بیام (مرسی از ح.ج که استارت این قضیه رو با سخنرانیه دید بالا به پایین برام زد) متوجه یه مفهوم دیگه ای شدم که فی الذات همینه ولی نمیدونم چطور باید بیانش کرد! 

اینکه اگر مخالفی دارین و حتی مخالفتتون به خاطر تضاد منافعیه که باهاش دارین ،  باز یه راهی برای همکاری هست، هیچوقت بحث سر یک کیک نیست که سر تقسیمش دعوا کنیم، همیشه آردی هست و شکر و آبی که اگر بیشتر باشین میشه کیک دیگه ای پخت، حتی این بار بزرگ تر از قبلی. 

نمونه های موفق رو دیدم، نمونه های شکست خوردشو بیشتر دیدم. از هر دو اینا بیشتر نمونه هایی هستن که با تلاش طرفین میتونن موفق بشن.

ایده ای که برای کنگره سالانه انجمن دانشجویان داروسازی ایران داشتم، خیلی بزرگتر از چیزی بود که توی 3 ماه بشه برگزارش کرد، اما امیدوارم 3 -4 سال دیگه دوباره یزد میزبان بشه و اون موقع قابل اجرا بشه ، و بتونیم تشکل ها و انجمن های مختلف دانشجویی رو سر یه میز بنشونیم و کیکی بسازیم به وسعت ایران (عوق، چقدر شعاری )


پ.ن. حقیقتا عاشق اینم که هر جایی که میرم بتونم بینشون یه همچین فضایی رو جا بندازم، حالا خانواده یا دو تا تشکیلات یا دو تا گروه یا ...  هر چند که بعضیا رو خدا هم به راه راست هدایت نمیکنه. 

پ.ن 2. واضح نویسی نعمتیه که من ازش بی بهره ام. میدونم 

.

بعدا نوشت: حقیقتا برگام :)))))))))

این متن رو 2 دی نوشتم، انتشارش رو گذاشتم برای بعدنش که 29 دی باشه. جالبه بگم 26 دی (یعنی حتی قبل از تاریخ انتشارش یه استارت ریزی این قضیه خورد که باورش برام مشکله.) امیدوارم همینقدر زود که استارتش خورد همینقدر زود هم نتیجه بده... اگر بذارن.

چرا D&D بهترین بازی دنیاست؟


گفتم D&D ...

تا قبل از این درک ساز و کار دنیا برام سخت بود. به عنوان کسی که عادت داره همه چیز رو به ساده ترین شکل خودش تصور کنه ، فکر کنین چقدر همه چیز میتونست وحشتناک باشه!

تا قبل از این حس میکردم خدا ناظر به همه ی اعمال و رفتار های ماست ولی نمیتونستم درک کنم آخه چجوری!؟!؟!

من نمیتونم بپذیرم که خدا (درعین توانایی ولی) اینقدر بیکار باشه که واسته دونه دونه کارای ما رو ببینه بگه خب فلان کار خوب رو کرد حالا 70 درصدشو بهش برگردونم... حالا بد کرد 30 درصدشو.

D&D بازا تا الان متوجه طنز ماجرا شدن. J

GOD D&D یا هر بازی نقش آفرینی دیگه ای ، هیچوقت بر اساس میل شخصی خودش داستان رو پیش نمیبره. یه سری tools  ها و rules ها برقرار میکنه و بر اساس رفتار بازیکنها نتیجه ها رو پیش بینی میکنه. مثلا دید من به کارما اینه که اینم یکی از rules  های خدا بود. هر خوبی یا بدی بالاخره به صاحبش برمیگرده. این یک قانون خلقت بوده. به قول مذهبی ترا یک وعده ی الهی (و خدا در وعده اش تخلف نمیکنه)

بازیکن ها حق دارن هر جایی سرک بکشن، هر کاری بکنن، هر حرفی بزنن. اما بسته به توانایی هاشون ممکنه از ساختمون پرت شن، هیولایی رو بیدار کنن یا شخصیتی رو عصبانی کنن.

قشنگ ترین جاش میدونین کجاست؟ بازیکنی که rules های دنیای خودشو درک کنه و ازش به نفع خودش استفاده کنه + توانایی ها و محدودیت هاشو بشناسه و ازشون فراتر نره و به جاش سعی کنه توسعشون بده، سریعترین رشد رو میتونه بکنه.

پ.ن. کاش میشد با گفتن غلط کردم، روباهمو پس بگیرم 

بودن یا توهم بودن؟ مسئله این است؟


شده تا حالا با خودتون فکر کنین فقط شمایین که توی این دنیا آگاهی دارین؟

 بقیه یه سری رباتن که هیچ درکی از دور و اطرافشون ندارن.

 یک هوش توی دنیای صفر و یک ها.

 یا مثل ترمیناتور توی محفظه ای هستین که همه چیز رو توسط مغزتون احساس می کنین اما واقعیتی وجود نداره.

 کلا به چی میگیم واقعی؟ چون لمس می کنیم واقعیه؟ چون می بینیم؟ کم تناقض داریم برای چیزایی که دیدیم ولی نبودن، یا شنیدیم ولی توهم بودن یا ...

همیشه به این فکر میکردم که ممکنه همه چیز غیرواقعی باشه، تا وقتی برای اولین بار D&D بازی کردم. اون موقع بود که فهمیدم قضیه جدی تر از این حرفاست و واقعا ممکنه همه چیز از چیزی که فکر میکردم توهم تر باشه.

Passion چیست!؟ :)

شده به این فکر کنین چی می شد اگر گشنتون نمی شد؟

اگر خوابتون نمی برد؟

فرض کنین بودنتون مشروط نبود، نمیدونستید کی می میرین، اما میدونستین زمانتون محدوده... همین.

فکر کنم اون موقع چیزی به نام بی هدفی وجود نداشت. هرکسی به هدفی از خواب پا میشد... و شاید اینقدر اون علت بهش انگیزه میداد که دیگه هیچوقت نمی خوابید...

میگن اگر تو همچین شرایطی میتونستین قرار بگیرین، اون هدفی که بهش مشغول میشدین میشد passion شما... علت بودن شما، جوهره ی انگیزشی بینشی هرکس.

امیدوارم passion خودتون رو بشناسین و برای رسیدن بهش تلاش کنین.

هر روز، هر شب، هرلحظه.

.

پ.ن. هرکس یه فانتزی داره، فانتزی من از بچگی این بوده کاش هیچوقت گرسنه نمیشدم