آلیس در سرزمین عجایب
آلیس در سرزمین عجایب

آلیس در سرزمین عجایب

هنر مسئولیت پذیری

شاید مهم ترین توانمندی که اول و آخر همه ی موفقیت ها بهش ختم میشن مسئولیت پذیری باشه...

مسئولیت پذیری نه به معنای تحویل یه کار، تا فلان موقع، با یک کیفیت قابل قبول یا حتی فوق العاده.

مسئولیت پذیری در زندگی فردی

یعنی من در راس امور زندگی خودمم.

"یعنی درک اینکه هرقدر هم از دیگران راهنمایی و حمایت شده باشم، درنهایت، مسئولیت شیوه زندگی‌ام به عهده خودمه. " اروین یالوم

یعنی این منم که داروسازی رو انتخاب کردم، اگر مجبورم کردن یا فکر میکنم اشتباه کردم این منم که باید براش یه کاری بکنم،  اگرم با علاقه اومدم این من بودم که برای هدفم تلاش کردم و بهش رسیدم ولی همچنان حواسم هست تا اگر چیزی طبق نقشه پیش نرفت فرمون زندگی رو بگیرم و برش گردونم تو جاده ...

هیچوقت، هیچ جا از  مسئولیت پذیری شونه خالی نمیکنم، و مسئولیت تصمیم گیری درباره چگونه زندگی کردنم  رو گردن هیچکس و هیچ چیز دیگه ای، از مامان تا بابا، مشاور کنکور، خدا و امام زمان ، سرنوشت و دین و ... نمیندازم.

 تصمیم میگیرم و پاش وایمیستم.

مسئولیت پذیری یعنی اگر انتخاب کردی و اومدی داروسازی دیگه نق نزن که بازار کارش بده. حقوقش اونقدری که میخواستم نیست، نمیدونم باید چیکار کنم، نمیدونم باید از کجا شروع کنم، هیچ استادی پیدا نمیشه بهم بگه باید چیکار کنم، اگر دانشگاه تهران بودم  وضعم بهتر بود و ...

 تصمیم گرفتم پای عواقبشم میمونم. در درجه اول مشکلات رو تشخیص میدم، تشخیص میدم کجاها دارم از چه تصمیمی شونه خالی میکنم، بعدم تصمیم میگیرم که یا باهاشون کنار بیام، یا میرم براش یه کاری میکنم.

اگر دوست داشته باشین میتونین تلگرام با هشتگ #مسئولیت_پذیری و اینجا مطالب بیشتری درباره مسئولیت پذیری  و راه های تقویتش پیدا کنین.

آلیس در سرزمین عجایب

از این هفته به صورت رسمی تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن، به قولی تولید محتوا، به قولی انتقال تجربه...

 به چه هدفی؟ دقیقا نمیدونم، احتمالا چون حس خوبی بهم میده.

برای کیا؟ برای اونایی که یا با من هم مسیرن، یا با من هم مسیر بودن، یا قراره باهام هم مسیر بشن.

یعنی فعلا بیشتر دانشجوهای داروسازی تازه کار تا بعدا چی پیش بیاد

کجا؟فعلا  اینجا، تلگرام و  اینستاگرام

اینجا باشه واسه مفصلا

تلگرام واسه خلاصه ترا ولی تخصصی تر

اینستاگرام هم دم دستیا و خیلی عمومیا

اگر دوست داشتین من رو در تلگرام و اینستاگرام هم دنبال کنید.


پ.ن. الان دقت کردم شروع این پروژه خورد به 9/9/99 :)))))))))))))))))))))))))))))))))) بگردم اتفاق رو 

پ.ن 2. من هر دو روز یه پروژه استارت میزنم و هر هفته 13 تا شو ول میکنم ، جدی نگیرین

غیر قابل درمان ترین حس موجود

فکر نمیکنم حسی فلج کننده تر از درماندگی باشه...  البته که بعضی وقتا خودش معلول شناخته میشه اما به نظر من درماندگی همیشه علته تا معلول...

به شخصه وقتی درمونده میشم، نه دیگه میتونم درست حسابی فکر کنم، نه دست و دلم به کاری میره، نه هیچی... گاهی حتی فکر هم نمیتونم بکنم.

کی ها درمونده میشیم؟ زمان مشخصی داره؟ فکر میکنم هر زمان که با مشکل بدون راه حلی مواجه میشیم... شایدم نه! وقتی میدونیم راه حلی هست، ولی حس میکنیم کاری از دستمون برنمیاد.

من اصولا وقتی در مونده میشم که یکی ناراحته، و یه مشکلی براش پیش اومده، ولی به هر دلیلی هیچجوره رضایت نمیده کمکش کنی... یا رضایت هم بده تو هیچ راهی به ذهنت نمیرسه تا کمکش کنی.

مثه وقتی که یکی عزیزی رو از دست داده و میدونی هیچجوره نمی تونی کمکش کنی...

یا داره گریه میکنه... وای که هیچ حسی بدتر از اون لحظه نیست. اون لحظه ای که هرچی منطقه تو دنیا معنی  خودشو از دست میده... 

فک کنم حس درموندگی یعنی اون لحظه ای که می فهمی در برابر  این دنیا و بازی هاش هیچی نیستی...

غم به عنوان یک بیماری

یک بیماری کی بیماریه؟

 ورود باکتری به بدن بیماری حساب میشه؟ نه تا وقتی درگیرت کنه.

 فشار خون؟ نه تا وقتی ضرر غیر قابل جبران بزنه.

 سرطان؟ نه تا وقتی سیستم ایمنی بتونه کنترلش کنه. 

افسردگی؟ نه تا وقتی حس پوچی از زندگی کردن بندازت...

کی غم رو به عنوان یک بیماری میشناسیم؟ و کی اقدام به درمانش میکنیم؟ 

به هر حال یه جایی هم ممکنه غم ما رو از عملکرد بندازه. چرا دارویی برای غم نیست؟ این چه حسیه که یا باید با مواد روانگردان و الکل و ... اونچه که هستیو فراموش کنی یا باید با حضورش کنار بیای. 

یاد فیلم بخت پریشان افتادم (the fault in our stars) 

سرطان از یه سلول از خودت به وجود میاد و باعث مرگ خودت میشه.

 غم ولی انگار دونه دونه مولکولات رو تغییر میده.

 انگار که  یهو اسپین همه ی الکترونا یا مسیر مدار در گردششون، تو تک تک مولکولا از تک تک سلولا عوض شده باشن. 

به همون شدت همه چیو تغییر میده فقط بیشتر.

ما داروسازا داریم چه غلطی میکنیم که هنوز یه داروی ایمن برای مشکل  غمزدگی نتونستیم بسازیم؟ 

فرندشیپ

معمولا هر کس یه دایره ی دوستی داره. هر دوستی گاهی با تخصص های متفاوت(!) یکی فقط باهاش بخندی، یکی باهاش درد و دل کنی، یا گرایش های متفاوت، یکی که باهاش در مورد موضوع یا موضوعایی خاص صحبت میکنی و ... و خب واضحه که هر کدوم یه خط قرمزی دارن و تا یه جایی کلید قلبتو دارن. یه عده محدودی عموما صمیمی ترا یکم همه فن حریف ترن، تقریبا همه چیو میدونن و تو همه چی باهاشون راحتی.

جدیدا متوجه شدم از یه جایی به بعد به خصوص وقتی مشکلا بزرگ تر میشن و سن میره بالاتر، دیگه حال تعریف کردن نداری انگار. اونی که باید باشه اگر بود حرف میزنی، و الا میری تو لاک خودت، دور و اطرافت شلوغ، مخاطبینت پر از دوستای صمیمی، ولی تهش با هیچکدوم نمیتونی صحبت کنی. تا بیای بگی از شیش ماه پیش تا حالا این شده و اون شده و چرا این حرفو زدی یا این کارو کردی... مشکل بعدی اومده.

فک کنم همینجوری میشه که اینقدر طلاق گرفتن برای آدمای مسن تر سخت میشه. طرف با خودش میگه اووووه تا بیام با یه غریبه آشنا بشم، بشناستم، باهاش راحت بشم، بهش وابسته بشم، علاقه به وجود بیاد، بعد ازدواج کنیم، باز بیشتر آشنا بشیم، ذره ذره سیاهی های درونمو ببینه، تا من براش بگم چیا از سر گذروندم... !

 ولش کن دیوونه ای مگه.

همیشه عقیده داشتم تو این دنیا فقط خودتی و خودت، روزایی مثه دو روزی که گذشت خیلی بیشتر لمسش کردم.


پ.ن.  48 ساعت اخیر تو تاریخ زندگی من در سرعت اتفاق افتادن بلایا و تغییرات مختلف سرآمد بود! از کرونا و کنسلی کنگره ایپک، تا ... 4 مورد تغییر اساسی در روابط.  م.خ-ا.ز-ف.م-ا.پ . 

حقیقتا خیلی خسته شدم.