آلیس در سرزمین عجایب
آلیس در سرزمین عجایب

آلیس در سرزمین عجایب

مدیریت اختلاف

یه مطلبی خوندم درمورد اینکه مخالف یا منتقد ما دوست ماست. چرا؟ چون ما زاویه دیدی داریم و چیزی میبینیم که  اون  از زاویه ی دیگه ای داره به همون حقیقت نگاه میکنه. حقیقتی که برای خودش واقعیه و اگر ما سرکوبش کنیم خودمون رو از حقیقت محروم کردیم. حقیقتی که اگر واقعیات مختلف رو کنار هم قرار میدادیم میتونستیم شناخت بهتری ازش داشته باشیم.

این چند وقت (حدودا یکی دوسال اخیر) که سعی کردم از اتاقک شیشه ای خودم با خودم بیرون بیام (مرسی از ح.ج که استارت این قضیه رو با سخنرانیه دید بالا به پایین برام زد) متوجه یه مفهوم دیگه ای شدم که فی الذات همینه ولی نمیدونم چطور باید بیانش کرد! 

اینکه اگر مخالفی دارین و حتی مخالفتتون به خاطر تضاد منافعیه که باهاش دارین ،  باز یه راهی برای همکاری هست، هیچوقت بحث سر یک کیک نیست که سر تقسیمش دعوا کنیم، همیشه آردی هست و شکر و آبی که اگر بیشتر باشین میشه کیک دیگه ای پخت، حتی این بار بزرگ تر از قبلی. 

نمونه های موفق رو دیدم، نمونه های شکست خوردشو بیشتر دیدم. از هر دو اینا بیشتر نمونه هایی هستن که با تلاش طرفین میتونن موفق بشن.

ایده ای که برای کنگره سالانه انجمن دانشجویان داروسازی ایران داشتم، خیلی بزرگتر از چیزی بود که توی 3 ماه بشه برگزارش کرد، اما امیدوارم 3 -4 سال دیگه دوباره یزد میزبان بشه و اون موقع قابل اجرا بشه ، و بتونیم تشکل ها و انجمن های مختلف دانشجویی رو سر یه میز بنشونیم و کیکی بسازیم به وسعت ایران (عوق، چقدر شعاری )


پ.ن. حقیقتا عاشق اینم که هر جایی که میرم بتونم بینشون یه همچین فضایی رو جا بندازم، حالا خانواده یا دو تا تشکیلات یا دو تا گروه یا ...  هر چند که بعضیا رو خدا هم به راه راست هدایت نمیکنه. 

پ.ن 2. واضح نویسی نعمتیه که من ازش بی بهره ام. میدونم 

.

بعدا نوشت: حقیقتا برگام :)))))))))

این متن رو 2 دی نوشتم، انتشارش رو گذاشتم برای بعدنش که 29 دی باشه. جالبه بگم 26 دی (یعنی حتی قبل از تاریخ انتشارش یه استارت ریزی این قضیه خورد که باورش برام مشکله.) امیدوارم همینقدر زود که استارتش خورد همینقدر زود هم نتیجه بده... اگر بذارن.

چرا D&D بهترین بازی دنیاست؟


گفتم D&D ...

تا قبل از این درک ساز و کار دنیا برام سخت بود. به عنوان کسی که عادت داره همه چیز رو به ساده ترین شکل خودش تصور کنه ، فکر کنین چقدر همه چیز میتونست وحشتناک باشه!

تا قبل از این حس میکردم خدا ناظر به همه ی اعمال و رفتار های ماست ولی نمیتونستم درک کنم آخه چجوری!؟!؟!

من نمیتونم بپذیرم که خدا (درعین توانایی ولی) اینقدر بیکار باشه که واسته دونه دونه کارای ما رو ببینه بگه خب فلان کار خوب رو کرد حالا 70 درصدشو بهش برگردونم... حالا بد کرد 30 درصدشو.

D&D بازا تا الان متوجه طنز ماجرا شدن. J

GOD D&D یا هر بازی نقش آفرینی دیگه ای ، هیچوقت بر اساس میل شخصی خودش داستان رو پیش نمیبره. یه سری tools  ها و rules ها برقرار میکنه و بر اساس رفتار بازیکنها نتیجه ها رو پیش بینی میکنه. مثلا دید من به کارما اینه که اینم یکی از rules  های خدا بود. هر خوبی یا بدی بالاخره به صاحبش برمیگرده. این یک قانون خلقت بوده. به قول مذهبی ترا یک وعده ی الهی (و خدا در وعده اش تخلف نمیکنه)

بازیکن ها حق دارن هر جایی سرک بکشن، هر کاری بکنن، هر حرفی بزنن. اما بسته به توانایی هاشون ممکنه از ساختمون پرت شن، هیولایی رو بیدار کنن یا شخصیتی رو عصبانی کنن.

قشنگ ترین جاش میدونین کجاست؟ بازیکنی که rules های دنیای خودشو درک کنه و ازش به نفع خودش استفاده کنه + توانایی ها و محدودیت هاشو بشناسه و ازشون فراتر نره و به جاش سعی کنه توسعشون بده، سریعترین رشد رو میتونه بکنه.

پ.ن. کاش میشد با گفتن غلط کردم، روباهمو پس بگیرم 

بودن یا توهم بودن؟ مسئله این است؟


شده تا حالا با خودتون فکر کنین فقط شمایین که توی این دنیا آگاهی دارین؟

 بقیه یه سری رباتن که هیچ درکی از دور و اطرافشون ندارن.

 یک هوش توی دنیای صفر و یک ها.

 یا مثل ترمیناتور توی محفظه ای هستین که همه چیز رو توسط مغزتون احساس می کنین اما واقعیتی وجود نداره.

 کلا به چی میگیم واقعی؟ چون لمس می کنیم واقعیه؟ چون می بینیم؟ کم تناقض داریم برای چیزایی که دیدیم ولی نبودن، یا شنیدیم ولی توهم بودن یا ...

همیشه به این فکر میکردم که ممکنه همه چیز غیرواقعی باشه، تا وقتی برای اولین بار D&D بازی کردم. اون موقع بود که فهمیدم قضیه جدی تر از این حرفاست و واقعا ممکنه همه چیز از چیزی که فکر میکردم توهم تر باشه.

Passion چیست!؟ :)

شده به این فکر کنین چی می شد اگر گشنتون نمی شد؟

اگر خوابتون نمی برد؟

فرض کنین بودنتون مشروط نبود، نمیدونستید کی می میرین، اما میدونستین زمانتون محدوده... همین.

فکر کنم اون موقع چیزی به نام بی هدفی وجود نداشت. هرکسی به هدفی از خواب پا میشد... و شاید اینقدر اون علت بهش انگیزه میداد که دیگه هیچوقت نمی خوابید...

میگن اگر تو همچین شرایطی میتونستین قرار بگیرین، اون هدفی که بهش مشغول میشدین میشد passion شما... علت بودن شما، جوهره ی انگیزشی بینشی هرکس.

امیدوارم passion خودتون رو بشناسین و برای رسیدن بهش تلاش کنین.

هر روز، هر شب، هرلحظه.

.

پ.ن. هرکس یه فانتزی داره، فانتزی من از بچگی این بوده کاش هیچوقت گرسنه نمیشدم 

چرا خودت باش توصیه ی مزخرفی است؟

هرکسی یه سری نقاط ضعف داره و یه سری نقاط قوت. اینو همه با یک ژست خوشگل روشنفکری می پذیریم. 

ولی وقتی تو خلوت خودمونیم یا گذاره اول رو منکر میشیم یا دومی رو.

وقتی با دوستامون درباره خودمون یا مشکلاتمون صحبت  می کنیم تقریبا غیر ممکنه چیزی جز خودت باش، به خودت فشار نیار، خودتو اذیت نکن یا صحبتایی از این دست بشنویم. 

متاسفانه این گذاره به نظر من هیچوقت درست نیومده.

به عنوان مثال میگما...

من فی الذات آدم شدیدا مستقل و خود کافی پنداریم! حالا فکر کن خودم بودم  یا خودم باشم. 

بعد مثلا رهبر یه گروهم می خواستم باشم. میخواستم مدیریت هم بکنم. آره قطعا شدنی بود خودم و خودم با خودم :/  خدا میدونه تا حالا چند تا از شکست ها و اشتباهاتم رو مدیون همین خصلتم بودم. (و شاید خواهم بود)

هنوزم یه زمانایی گذرم به کوچه ی تاریک کمک میخوای چیکار میوفته. هنوزم سخت ترین کار دنیا برام کمک گرفتنه. هنووووووزم  سخته برام بپذیرم دو نفر میتونن اثر سینرژیستی داشته باشن. ولی هر روزی که از خرداد 98  ( تاسیس انجمن علمی دانشجویان داروسازی یزد)، و شیوه ی کار ایفسا میگذره،  بیشتر به این رویکرد ایمان میارم و در عمل هم میپذیرمش. 

به طور کلی به نظرم هر کس از مجموعه ای از عقاید ، خصوصیات اخلاقی و رفتار ها تشکیل شده.

وقتی از هویت فردی صحبت می کنیم، منظورمون هر سه این مواردن، اما تغییر هیچکدومشون باعث از بین رفتن هویت فردی نمیشه ، مگر اینکه به انتخاب خود فرد و برخواسته از درون خودش نباشه. اون موقعه که میگیم به جای "تظاهر" خودت باش. نه خودت باش چون خودت موجود بی نقصیه، بلکه خود خوبت باش!

.

پ.ن. عنوان سرقت شده  از یکی از مقالات  فصلنامه ی ترجمانه. پیشنهاد میکنم حتما یه نگاه به این فصلنامه ی بسیار خفن بندازین!