آلیس در سرزمین عجایب
آلیس در سرزمین عجایب

آلیس در سرزمین عجایب

غیر قابل درمان ترین حس موجود

فکر نمیکنم حسی فلج کننده تر از درماندگی باشه...  البته که بعضی وقتا خودش معلول شناخته میشه اما به نظر من درماندگی همیشه علته تا معلول...

به شخصه وقتی درمونده میشم، نه دیگه میتونم درست حسابی فکر کنم، نه دست و دلم به کاری میره، نه هیچی... گاهی حتی فکر هم نمیتونم بکنم.

کی ها درمونده میشیم؟ زمان مشخصی داره؟ فکر میکنم هر زمان که با مشکل بدون راه حلی مواجه میشیم... شایدم نه! وقتی میدونیم راه حلی هست، ولی حس میکنیم کاری از دستمون برنمیاد.

من اصولا وقتی در مونده میشم که یکی ناراحته، و یه مشکلی براش پیش اومده، ولی به هر دلیلی هیچجوره رضایت نمیده کمکش کنی... یا رضایت هم بده تو هیچ راهی به ذهنت نمیرسه تا کمکش کنی.

مثه وقتی که یکی عزیزی رو از دست داده و میدونی هیچجوره نمی تونی کمکش کنی...

یا داره گریه میکنه... وای که هیچ حسی بدتر از اون لحظه نیست. اون لحظه ای که هرچی منطقه تو دنیا معنی  خودشو از دست میده... 

فک کنم حس درموندگی یعنی اون لحظه ای که می فهمی در برابر  این دنیا و بازی هاش هیچی نیستی...

غم به عنوان یک بیماری

یک بیماری کی بیماریه؟

 ورود باکتری به بدن بیماری حساب میشه؟ نه تا وقتی درگیرت کنه.

 فشار خون؟ نه تا وقتی ضرر غیر قابل جبران بزنه.

 سرطان؟ نه تا وقتی سیستم ایمنی بتونه کنترلش کنه. 

افسردگی؟ نه تا وقتی حس پوچی از زندگی کردن بندازت...

کی غم رو به عنوان یک بیماری میشناسیم؟ و کی اقدام به درمانش میکنیم؟ 

به هر حال یه جایی هم ممکنه غم ما رو از عملکرد بندازه. چرا دارویی برای غم نیست؟ این چه حسیه که یا باید با مواد روانگردان و الکل و ... اونچه که هستیو فراموش کنی یا باید با حضورش کنار بیای. 

یاد فیلم بخت پریشان افتادم (the fault in our stars) 

سرطان از یه سلول از خودت به وجود میاد و باعث مرگ خودت میشه.

 غم ولی انگار دونه دونه مولکولات رو تغییر میده.

 انگار که  یهو اسپین همه ی الکترونا یا مسیر مدار در گردششون، تو تک تک مولکولا از تک تک سلولا عوض شده باشن. 

به همون شدت همه چیو تغییر میده فقط بیشتر.

ما داروسازا داریم چه غلطی میکنیم که هنوز یه داروی ایمن برای مشکل  غمزدگی نتونستیم بسازیم؟ 

فرندشیپ

معمولا هر کس یه دایره ی دوستی داره. هر دوستی گاهی با تخصص های متفاوت(!) یکی فقط باهاش بخندی، یکی باهاش درد و دل کنی، یا گرایش های متفاوت، یکی که باهاش در مورد موضوع یا موضوعایی خاص صحبت میکنی و ... و خب واضحه که هر کدوم یه خط قرمزی دارن و تا یه جایی کلید قلبتو دارن. یه عده محدودی عموما صمیمی ترا یکم همه فن حریف ترن، تقریبا همه چیو میدونن و تو همه چی باهاشون راحتی.

جدیدا متوجه شدم از یه جایی به بعد به خصوص وقتی مشکلا بزرگ تر میشن و سن میره بالاتر، دیگه حال تعریف کردن نداری انگار. اونی که باید باشه اگر بود حرف میزنی، و الا میری تو لاک خودت، دور و اطرافت شلوغ، مخاطبینت پر از دوستای صمیمی، ولی تهش با هیچکدوم نمیتونی صحبت کنی. تا بیای بگی از شیش ماه پیش تا حالا این شده و اون شده و چرا این حرفو زدی یا این کارو کردی... مشکل بعدی اومده.

فک کنم همینجوری میشه که اینقدر طلاق گرفتن برای آدمای مسن تر سخت میشه. طرف با خودش میگه اووووه تا بیام با یه غریبه آشنا بشم، بشناستم، باهاش راحت بشم، بهش وابسته بشم، علاقه به وجود بیاد، بعد ازدواج کنیم، باز بیشتر آشنا بشیم، ذره ذره سیاهی های درونمو ببینه، تا من براش بگم چیا از سر گذروندم... !

 ولش کن دیوونه ای مگه.

همیشه عقیده داشتم تو این دنیا فقط خودتی و خودت، روزایی مثه دو روزی که گذشت خیلی بیشتر لمسش کردم.


پ.ن.  48 ساعت اخیر تو تاریخ زندگی من در سرعت اتفاق افتادن بلایا و تغییرات مختلف سرآمد بود! از کرونا و کنسلی کنگره ایپک، تا ... 4 مورد تغییر اساسی در روابط.  م.خ-ا.ز-ف.م-ا.پ . 

حقیقتا خیلی خسته شدم.

مخالفت؟ کی؟ کجا؟ چجوری؟

مخالفت بده... خوبه؟ بگی؟ نگی؟

وقتی پای بحث های پیچیده یا جنجالی میاد وسط طبق تجربه من آدما چند دسته میشن :
دسته اول : اونایی که صداشون رو میبرن بالا (کمتر از یک درصد)
دسته دوم: میدونن چرا صدات رفته بالا و ولی همراهی نمیکنن (20_30 درصد) 
دسته سوم: نمیدونن چرا صدات رفته بالا، ولی واقعا دنبال جوابن (10_20 درصد) 
دسته چهارم : نمیدونن چرا صدات رفته بالا و نمیخوان هم که بدونن ( 50 تا 60 درصد)
.
دسته اول 
اونایی ان که شما یا ازشون با علاقه قلبی پیروی میکنین یا ازشون متنفرین.
اینا یه جورایی همون سلبریتی ها هستن گاهی با شخصیت های سفید و گاهی سیاه. در عمل خاکستری ان، ولی خیلی کمتر... اینا اونایی ان که وقتی موافقشونین باورتون نمیشه مخالفشون هم وجود داشته باشه. اونایی که طرفداراشون به خاطرشون آدم میکشن، انقلاب میکنن و حتی کشته میشن.
اینو بدونین برای این آدما حس شما آخرین اولویته، برای اونا خیلی چیزا مهمه، یکی حقیقت، یکی پول، یکی قدرت، یکی شهرت، یکی حمایت... ولی آخرین چیزی که برای این دسته از افراد مهمه حس شماست...
شما ممکنه اون شخص یا چیزی که اون شخص بیان میکنه رو دوست نداشته باشین یا ممکنه باهاش مخالف باشین.
ممکنه رفتاراشون به نظرتون تند بیاد، اشتباه بیاد، عجولانه، خصمانه، نامردی، پاچه خواری یا هرچیز دیگه ای باشه.
دوباره تاکید میکنم اونا براشون حس شما مهم نیست، براشون مهمه افکار خودشون غالب بشه و اونقدرروی مخ مخالفین و موافقین راه میرن که ممکنه همه رو از خودشون خسته کنن.
موافقین فکر میکنن تقلای بیخود میکنن و حقیقت واضحه، مخالفین اما شروع میکنن به فحاشی و بد و بیراه گفتن که چرا دروغ میگی و ....

دسته دوم
نیازمند جرقه ان. اونا کم و بیش میدونن چی شده ولی جرات یا اطمینان لازم رو برای موضع گیری ندارن. شاید حتی منفعتشون در سکوت کردنه. اگر دسته دوم رو بشناسین و باهاشون بحث کنین میتونین احساسات رو بذارین کنارو اطلاعات خوبی از آنچه که اتفاق افتاده بدست بیارین.

دسته سوم
برای شخص من شدیدا مورد احترامن. اینا اصولا در موقعیت های مختلف بین دسته اول تا سوم تاب میخورن ولی دسته چهارمی نمیشن.
اینا میدونن نمیدونن چه خبره، ولی میخوان بدونن، میپرسن و واقعا دنبال حقیقتن.

دسته چهارم
اینا اونایی ان که ته حرفشون اینه که چرا سر و صدا میکنین، بذارین بخوابیم بابا. 
اینا خسته ان... به معنای واقعی مغزشون تعطیله ، مهم نیست دانشجوی فرهیخته باشن یا آدم تحصیل نکرده... اینا خوششون نمیاد فسفر بسوزونن ولی تا دلتون بخواد احساساتشون فعاله، اینا مردم همیشه در صحنه ان، امروز جزو موافقینن فردا مخالفین، کلا از فحش دادن و فحش خوردن به هرکی و هرچی باشه خوششون میاد. اینا خیلی سخت از دسته چهارم خارج میشن، انگار که کلا همینن.

هرکدوم از ما تو شرایط مختلف ممکنه یکی از این دسته ها باشیم، ولی من چند تا خواهش دارم ازتون:
 تا وقتی چیزی درباره گذشته یه موضوع نمیدونین 
 وقتی با ساز و کار یه موضوع آشنایی ندارین
وقتی در جریان جزئیات نیستین
وقتی نمیدونین چی به چیه.
و از اون بدترحتی نمیخواین بدونین چه اتفاقی افتاده
لطفا... لطفا... لطفا... 
با یه نگاه سرسری دست به قضاوت نزنین.
از اون بدتر نتیجه گیری نکنین.
از اونم بدتر نتیجه گیریتون رو اشاعه ندین.

وقتی با دسته اول برخورد میکنین لطفا احساساتی نشین، و دنبال دلایل بگیردین. مهمه که دو تا نکته رو در برخورد با اون یک درصد بفهمین: 
1. چی داره میگه
2. چرا این حرف رو میزنه
بدون شناخت نیت طرف مقابلتون اگر دنبالش رفتین، تهش بازنده این. 
یا نیتش شر بوده که وسیله دستش شدین. اون استفاده خودشو کرده و کار خودشو پیش برده.
 یا نیتش خیر بوده و قصدش جلب حمایت شما بوده و میخواسته شما رو هم وارد اون یه درصد بکنه، ولی شما با احساساتتون همه چیو خراب تر کردین و مستقیم وارد دسته چهارم شدین. 
در نهایت هم اگر پیش بینی هاش درست باشه براش کف و سوت میزنین، و اگر غلط باشه ناسزا میگین. این روند باعث میشه هربار تعداد افرادی که از روی نیت خیر، موضع گیری میکنن کم و کمتر بشن و از وادار کردن بقیه به تفکر ناامید و ناامیدتر بشن.
.
پ.ن: جدیدا شدیدا فکر میکنم ماها فکر کردن بلد نیستیم...

 

مدیریت اختلاف

یه مطلبی خوندم درمورد اینکه مخالف یا منتقد ما دوست ماست. چرا؟ چون ما زاویه دیدی داریم و چیزی میبینیم که  اون  از زاویه ی دیگه ای داره به همون حقیقت نگاه میکنه. حقیقتی که برای خودش واقعیه و اگر ما سرکوبش کنیم خودمون رو از حقیقت محروم کردیم. حقیقتی که اگر واقعیات مختلف رو کنار هم قرار میدادیم میتونستیم شناخت بهتری ازش داشته باشیم.

این چند وقت (حدودا یکی دوسال اخیر) که سعی کردم از اتاقک شیشه ای خودم با خودم بیرون بیام (مرسی از ح.ج که استارت این قضیه رو با سخنرانیه دید بالا به پایین برام زد) متوجه یه مفهوم دیگه ای شدم که فی الذات همینه ولی نمیدونم چطور باید بیانش کرد! 

اینکه اگر مخالفی دارین و حتی مخالفتتون به خاطر تضاد منافعیه که باهاش دارین ،  باز یه راهی برای همکاری هست، هیچوقت بحث سر یک کیک نیست که سر تقسیمش دعوا کنیم، همیشه آردی هست و شکر و آبی که اگر بیشتر باشین میشه کیک دیگه ای پخت، حتی این بار بزرگ تر از قبلی. 

نمونه های موفق رو دیدم، نمونه های شکست خوردشو بیشتر دیدم. از هر دو اینا بیشتر نمونه هایی هستن که با تلاش طرفین میتونن موفق بشن.

ایده ای که برای کنگره سالانه انجمن دانشجویان داروسازی ایران داشتم، خیلی بزرگتر از چیزی بود که توی 3 ماه بشه برگزارش کرد، اما امیدوارم 3 -4 سال دیگه دوباره یزد میزبان بشه و اون موقع قابل اجرا بشه ، و بتونیم تشکل ها و انجمن های مختلف دانشجویی رو سر یه میز بنشونیم و کیکی بسازیم به وسعت ایران (عوق، چقدر شعاری )


پ.ن. حقیقتا عاشق اینم که هر جایی که میرم بتونم بینشون یه همچین فضایی رو جا بندازم، حالا خانواده یا دو تا تشکیلات یا دو تا گروه یا ...  هر چند که بعضیا رو خدا هم به راه راست هدایت نمیکنه. 

پ.ن 2. واضح نویسی نعمتیه که من ازش بی بهره ام. میدونم 

.

بعدا نوشت: حقیقتا برگام :)))))))))

این متن رو 2 دی نوشتم، انتشارش رو گذاشتم برای بعدنش که 29 دی باشه. جالبه بگم 26 دی (یعنی حتی قبل از تاریخ انتشارش یه استارت ریزی این قضیه خورد که باورش برام مشکله.) امیدوارم همینقدر زود که استارتش خورد همینقدر زود هم نتیجه بده... اگر بذارن.