تا حالا شده فکر کنین از نگاه بقیه آدم خوبی هستین یا نه؟ به چه نتیجه ای رسیدین؟
خاکستری... 50 -50 ؟
امیدوارم به هرنتیجه ای که رسیدین با واقعیت تطبیق داشته باشه، و الا یا خودتون اذیت میشین یا بقیه رو اذیت میکنین.
چند وقتیه درگیری هام با افراد بیشتر شده . کمتر میتونم بگم بیخیالشون... ( برخلاف همیشه نه چون اوضاع خوب پیش نمیره.) چون داره خوب پیش میره، ولی انگار یه تیپ آدما باید هر جایی باشن تا ناامیدی تزریق کنن یا خودشون رو به هزینه دیگران باد کنن.
وظیفه ی من نیست که جلوشون در بیام. که نذارم آسیب برسونن... میدونم. و بیشتر از یک بار بهم گفته شده.
but.. that,'s what I do! I care... and I can't change it.
خیلی هم care! نه افراد.. بلکه ایده ها و آرزوها...
ولی هنوز خیلی چیزا مونده یاد بگیرم... مثلا: چجوری از ایده ها حفاظت کنم ولی به افراد آسیب نرسونم. حداقل اینقدر دشمن تراشی نکنم
پریروز رفتم خرید ، یه شیشه شیر هم برداشتم. وقتی اومدم و شیر رو مزه کردم دیدم مزه اش خیلی عجیبه. بد نبودا، ترش نبودا، من دوستش نداشتم.
روشو خوندم، دیدم نوشته بدون لاکتوز! بسم الله. حالا چیکار کنم.
من شدیدا مخالف اصرافم. با هر کسی هم که ببینم داره اصراف میکنه برخورد میکنم. حالا فک کن خودم یه چی خریده باشم و خراب بشه. هیهات!
امروز صبح گفتم باهاش پنکیک درست میکنم.
طبق دستور... نه مثه اینکه بوش تو دماغ میرنه. یکم وانیل، یکم کاکائو نه خیر. شروع کردم درست کردن سس شکلات. سرتونو درد نیارم. بعد از 2 ساعت کار فشرده و کلی ماده اضافه مصرف کردن آخرشم برای من قابل خوردن نشد.
پ.ن . به قول یکی. تو کثافت رو قاطی گلابم کنی بهتر نمیشه. فقط گلاب رو هم به گند میکشه.
پ.ن 2. اگر میشد این مفهوم هزینه ی سوخته رو درک میکردیم خیلی اتفاقای خوبی میوفتاد.
اولین بار که با واژه ی کارآفرینی آشنا شدم فک کنم توی یکی از سخنرانی های TED بود. داشت از شیوه ی تربیت پدرش میگفت که چجوری باعث شده خودش و خواهراش کارآفرین های موفقی بشن. از اونجا توجهم جلب شد. حس نزدیکی عجیبی به حرفای سخنران داشتم. هر یه جمله میگفتم ایول! چه قشنگ! :)
خب .. با احتساب اینکه من به لطف یکی که خیلی بهش مدیونم سال سوم دبیرستان با TED آشنا شدم فک کنم حدود دو یا سه سال بعد بود که افتخار پیدا کردم یه رویداد استارتاپی شرکت کنم. اولین بیو استارت آپ یزد.من با ایده ی تفسیر آزمایش تصویری رفتم. تنها بودم و کسی رو نمیشناختم. ایده رای نیاورد اما وارد یه تیم خیلی خوب و همه چی تموم شدم.با ایده گلدون خودکاری که میتونه خودش آبیاری کنه و نور و دما رو تنظیم کنه و ... . پروتوتایپ هم ساختیم البت. اجرا رو یکم ضعیف عمل کردیم ولی دوم شدیم. تجربه ی خیلی خوبی بود. باعث شد با کلیت کار و منابع آشنا بشم و برای دفعه بعد تجربه داشته باشم.
تا 2 سال و نیم بعد دوباره قسمت شد . (کربلا) خب... ایده ی بررسی اتوماتیک تداخلات دارویی. بچه ها هم سنگ تموم گذاشتن و همه اومدن. م.ع ، ص.ا، م.ا، ح.م، م.م. ( اسامی رو کامل نمی نویسم چون اجازه نگرفتم.) ارائه ایده هم که عالی بود و ایده ی اول شدیم. وقتی پای تابلو برای جمع کردن رای بودیم یکی اومد گفت با این چیکار میخواین بکنین؟ یکم بحث شکل گرفت و منم با گارد (از اون گاردایی که مادر به بچه اش داره، صاحب ایده به ایده اش) شروع کردم به توضیح. یه جمله شنیدم. خب اگر طرف کار شما رو نخرید و رفت دو سوته خودش اجرا کرد چی. منو میگی شنیدم: حالا هستین که بهتون میگم.
این شروع آشنایی من بود با جناب آقای سید احسان مدرسی :) که به عنوان منتور اولین رویداد فناوری سلامت یزد () حضور داشتن و ورودجدی من به دنیای کسب و کار استارتاپی.
دو روز کار فشرده بعدش و آشنایی با آقایون م.ع، ا.ح، م.ش، ب.ب، م.آ، ن.ف که الحق همه ی بچه ها خیلی زحمت کشیدن. نتیجه ی کارمون رو هم دیدیم و با چرخش نسبی ایده تونستیم اول بشیم.
دو - سه ماه تلاش برای استقرار توی پارک و علم و فناوری، یا کار به صورت غیر حضوری یا استقرار توی یه فضای مجزا. تا ختم شدیم به 6 نفر و استقرار توی مرکز شتاب دهی پیشگامان و همکاری با تیم آقای مدرسی.
خب این قرار هفته ی قبل از تعطیلات عید گذاشته شد.و قرار بود بعد از عید با یه تیم 6 نفره پارک مستقر بشیم. الان که دارم مینویسم از تیم من موندم ( با کلی تجربه و دو تا ایده و یه سری اطلاعات)
.
پ.ن. نتیجه ی اخلاقی: دنیا یه بازیه، شکست رو جدی نگیرین.ولی جای بچه بازی هم نیست، جدی بازی کنین.
پ.ن 2. من بی جنبه ام. یا من می برم یا بازی ادامه داره.
زمان ... میره یا میمونه؟ عقل سلیم میگه میره نه؟ پس چرا وقتی خوابم میاد دو ساعت بیشتر میخوابم؟ مگه زمان نمیره؟ چی میشه که فکر میکنم اگر دو ساعت بیشتر خوابیدم به جاش دو ساعت بیشتر بیدار میمونم؟ چرا خیلیامون درک درستی از گذشت زمان نداریم؟
مطمئنم هیچ کدومتون تا حالا به صورت خودآگاه به گذشت زمان فکر نکردین. همونقدر خودآگاه که دستتون رو روی شعله میگیرین و گرماشو حس میکنین. سعی کنین همونقدر خودآگاه به گذشت زمان فکرکنین و گذرشو حس کنین.
اگرواقعا تونستین به این درجه برسین تضمین میدم تا چند روز یا چند هفته یه آب خوش هم از گلوتون پایین نره، یه ثانیه بدون عذاب وجدان نتونین بخوابین و هر تفریحی دارین واسه چند وقت مزه اشو از دست میده. ولی به محض اینکه بگردین دنبال نقطه ی تعادلتون... همه چی مزه ی بهتری به خودش میگیره.
.
هرکسی اگر خوش شانس باشه یک یا دو نقطه ی تحول اساسی و چند یا چند ده تا تحول ریزه میزه رو تو زندگیش تجربه میکنه.
درک گذشت زمان برای من یکی از نقطه های تحول من بود.
.
پی نوشت: فک کنم بعضیا به این تحول ریزه میزه های میگن بینش یا معر فت